داستان کوتاه
جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ق.ظ
از شخصی پرسیدند روزگارت چگونه است؟
اندوهگین نگاهی کرد و پاسخ داد : چه بگویم امروز از زور گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله ی اجدادم بود بفروشم و نانی تهیه کنم....
حکیمی زمزمه کرد: خدا روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی میکنی!!
۹۳/۰۶/۲۸
با سلام
اسلام علیک یا اباعبدلله(ع)
به وبلاگ ما سر بزنید وبلاگ تعزیه زیارت دشتستان ما همیشه به روزیم